محل تبلیغات شما

عشق من بی نهایتی است مطلق...



چقد دلم پَر می‌زنه،
واسه اومدن به حرم؛
واسه زیارتِ تو و،
واسه کبوتر شدنم!
*
خوش به حالِ کبوترات،
که می‌بینندت همیشه!
آه. چه دلم بی‌تاب شده؛
نه. دیگه بی‌تو، نمی‌شه!
*
توو سجّاده‌ی نمازم،
عطرِ مشهدت جا مونده؛
این عطرِ سبزِ عاشقی،
دلو به سمتت کشونده!
*
خیلی دلم گرفته و،
صدام دیگه درنمیاد!
بغض توو گلوم داد می‌زنه؛
آره، دلم گریه می ‌خواد!
*
احساسِ عاشقم دیگه،
صبر و تحمّل نداره!
توو سینه، حسّ عاشقی،
گریه واسه دل میاره!
*
پَرپَر می‌زنه توو سینه،
دلِ بی‌تاب و دیوونه؛
بغض می‌کنه از دوری و،
با گریه آواز می‌خونه!
*
یعنی می‌شه که باز دلم،
زایرِ اون حرم بشه؛
قد، قامتِ عشق و نماز،
توو حرمت، باز خم بشه؟
*
یعنی می‌شه که با دلم،
زایرِ اون حرم بشم؛
با قامتِ عشق و نیاز،
توو حرمت، باز خم بشم؟
*
خیلی دلم گرفته و،
صدام دیگه درنمیاد
بغض توو دلم داد می‌زنه؛
آره، دلم گریه می‌خواد!
*
خوش به حال اون کفترات؛
که می بینندت همیشه!
آخ؛ که دلم بی‌تاب شده؛
نه. بی تو دیگه نمی‌شه!
زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی!

برش‌هایی از برخی اشعار پروانه‌ای در کتاب آوای احساس:
۱

تویی، معشوقِ من؛ جانانه‌ی دل!
شرابِ شورشِ پیمانه‌ی دل!

میانِ ناکجای صد صدف، عشق،
تویی، خالص‌ترین، دُردانه‌ی دل! 

دمیده، عطرِ نابِ خاطراتت،
به گوشه، گوشه‌ی گلخانه‌ی دل!

شده، شش‌دانگِ احساساتم اینک،
به اسمت؛ ای گلِ یک‌دانه‌ی دل!

به روی دفترِ قلبم، نوشتم:
به نامت ثبت شد، پروانه‌ی دل!

کنون که، حسّ قلبم، با تو زیباست،
بکن پرواز در، کاشانه‌ی دل!

زهرا حکیمی بافقی، غزل ۱۵۹، کتاب آوای احساس.
***
۲
پروانه‌ی دشتِ دلم،
بهرِ سرودن،
از تو هست؛
کز، سرسرای سینه‌ام،
تا عشق، 
طایر می‌شود!
زهرا حکیمی بافقی، بیتی از غزل ۱۱۲، کتاب آوای احساس.
***
۳
پروانگانِ باغِ دل، 
پرپر شدند از التهاب؛
شمعی نمی‌سوزد چرا، 
قلبش بر این احوالِ دل؟
زهرا حکیمی بافقی، بیتی از غزل ۱۵۴، کتاب آوای احساس.
***
۴
در عشق تو، 
چه می‌سوزد، 
تمام پیکرم؛ 
ای دوست!
از اوّل،
شمع عشقت را، 
چنان پروانه‌ای بودم!
زهرا حکیمی بافقی، بیتی از غزل ۱۶۹، کتاب آوای احساس.
***
۵
وَ او محرم نشد با دل، 
میانِ لحظه‌های عشق؛
من از دیدِ نگاهِ او، 
چنان بیگانه‌ای بودم!

جدا گردید، 
احساسم، 
از آن شوق و، 
تپش‌هایش؛
منی که، 
شمعِ عشقم را، 
چنان پروانه‌ای بودم!

کسی درکم نکرد اصلا، 
چرا من، 
عاشقش گشتم؟
به دام افتادم از، 
اوّل، 
به سانِ دانه‌ای بودم!
زهرا حکیمی بافقی، برشی از غزل ۱۷۰، کتاب آوای احساس.
***
۶
تو شمعی بودی و،
من همچنان پروانه‌ای بودم؛
تو مِی بودی و من، 
درگیر در، 
میخانه‌ای بودم!

شکستی تو، 
دلِ پیمان عشق و، 
عاشقی‌ها را؛
ولی من همچنان، 
جوینده‌ی 
پیمانه‌ای بودم!
زهرا حکیمی بافقی، برشی از غزل ۱۷۱، کتاب آوای احساس.

سپاس از نگاه مهرانگیزتان!

آپلود عکس


پراکنده‌هایی دیگر از اشعار پروانه‌ای:
بسته‌ام
رختِ سفر را
با تو
می‌روم
اینجا و هرجا
با تو
*
وقتی احساسم
پُر از
شورش هست
می‌شوم
چون موجِ دریا
با تو
*
ساحلِ قلبم
مدام از مهری
می‌شود
لبریزِ گرما
با تو
*
می‌سپارم دل
به نبضِ
قلبت
می‌روم
تا نای ژرفا
با تو
*
می‌کند گُل در وجودم
مهری
سرخ‌تر
از باغِ گل‌ها
با تو
*
می‌شوم
پروانه‌ی
احساس وُ

می‌پرم
تا قلبِ رویا
با تو
زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس)
***
۲
راز عشق را باید
در پرِ سوخته‌ی پروانه دید
در صدای شعله‌ی شمع شنید.
زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک شعر)
***
۳
تمامِ حسّ قلبِ عاشقم را
به‌گردِ سینه‌ات، پروانه کردم
تو را بوسیدم و، بوسیدم از، نو
میانِ نبضِ قلبت، خانه کردم
زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک غزل)
***
۴
سهمِ پروانه از عشق،
سوختن هست و، فنا.
زهر احکیمی بافقی (کوتاه‌سروده‌ها)


پراکنده‌هایی از اشعار پروانه‌ای:

۱

پروانه‌ی احساسِ من، پروا ندارد؛
از سوختن، در راهِ شمعِ عشقِ محبوب!
پیوسته آماده‌ست دل، ازبهرِ سوزش؛
با سوختن، حالِ درونم، می‌شود خوب!
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک چهارپاره

***
۲
پروانه از سوختن،
پروا ندارد؛
راز سوختن را می‌داند؛
تکامل را،
در سوختن می‌شناسد؛
ای کاش،
وجودمان در عشق،
پروانه‌ای باشد بی‌تاب؛
نه چون پری، بی‌جان؛
که به اندک بادی،
ازجای می‌رود،
به شتاب!️
زهراحکیمی بافقی، کتاب صدای پای احساس

***
۳
به نامت ثبت شد، پروانه‌ی دل؛
برایت مست شد، دیوانه‌ی دل؛
گذر کردی، از احساس و، چه ساده،
زِ پایه، سست شد، گل‌خانه‌ی دل!
زهرا‌ حکیمی بافقی (الف_ احساس)

***

۴

خوشا مهر و، خوشا رفتن، به سوی دل؛
خوشا دیوانگی‌های دلِ عاشق!
به هنگامِ بهارانِ گلِ احساس،
خوشا پروانگی‌های دلِ عاشق!
زهرا حکیمی بافقی (برشی از یک چهارپاره)


با جامِ سرخابِ صفا، از هر گلی زیباترم
زیبای خفته، گشته‌ام، در لابلای بسترم

غم‌انگیز است؛ غم‌انگیز، حقیقتِ تلخی که شاهدش بودیم.

اشتباهی دردناک و فراموش ناشدنی است سوختن پرستوهای مهاجر. 

کدام عذرخواهی می‌تواند این اشتباه را جبران کند؟؟؟


کدام سخن می‌تواند التیامی باشد بر زخم قلبِ خانواده‌های سوگوارشان؟

پروردگارا مددی!

نوای حسّ نابِ ساز، ابری است!
هوای سرزمینم، باز، ابری است!
پرستوها، به آن سوها، پریدند؛
نمای آخرین پرواز، ابری است!

زهرا حکیمی بافقی ( الف_احساس )


وقتی امواجِ جفا شد پُرنوا،
خم شد از غم، قامتِ جان ای خدا!

در سکوتِ شب، شکست احساسِ جان؛
در فلق، گم شد دلِ دل‌واژه‌ها!

هر طرف، آوای بی‌تابی دمید؛
شورِ شعرِ سینه‌ها شد غم‌سُرا!

شورشِ دریای دل، فریاد زد:
کو سلیمانی؛ کجا شد ناخدا؟

دستِ آن سردارِ پرچم‌دارِ پاک،
آخر از روی چه شد، از تن جدا؟

کو؛ کجا شد، قاسمِ میدانِ رزم؛
تا که رذلان را نماید، بینوا؟

هان! کجا شد، قهرمانِ مهربان؟
کیست تا پاسخ دهد، دردِ مرا؟

ای دلم! گریان نشو، با سازِ غم؛
این‌قَدَر خود را نکن صاحب، عزا!

سخت هست احوالِ تو؛ امّا بدان:
آن پرستو، شد رها، در ناکجا!

پر زده، تا سرزمین‌هایی که هست،
دشتِ پروازش وسیع و، باصفا!

درد دارد قصّه‌‌های زندگی؛
چون که مرگ است عاقبت، پایانِ ما!

مرگِ سرخ امّا عزیزم مرگ نیست؛
شورِ پروازی‌ست تا، بی‌انتها!

حسّ نابِ زندگی دارد به جان،
التهابِ مردنی شاد و، رها!

در معادی سبز، دارد فرق باز،
سرخ مردن؛ یا که مردن، از بلا!
زهرا حکیمی بافقی (الهه‌ی احساس) 



تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها